عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

تنها بهونه زندگی مامان و بابا

فیروزکوه

سلام آسمونی، عکس های زیر مربوط می شه به روزی که به اتفاق آقا ابراهیم( شوهر خاله گلی ) و بابایی رفته بودید فیروز کوه ...
16 مرداد 1393

استخر بادی

پسر ماهم، یکی یکدونه ام ، جمعه هفته پیش تو حیاط بودیم تو داشتی با محمد رضا (پسرعمو نورالدین) بازی می کردی که ما استخر بادی که آقای کیاپاشا( همکار مامانی) برات خریده بود آوردیم تا توش آب بریزی و بازی کنی خیلی بهت خوش گذشت. در حال آب ریختن در استخر   اینجا حالا نوبت محمد رضاست که سرت آب بریزه     ...
16 تير 1393

دندونی مهدی جون

وروجکم سلام، خوبی گل پسرم ما هفته پیش رفتیم ساری پیش خاله گلی جون، پسرم خاله گلی جون خیلی به ما خیلی لطف داره ان شاء ال... بزرگ شدی بتونی جبران کنی .مهدی جون دندون درآورده بود ما رفتیم شما یک کادوی قشنگ خریدی بردی خیلی خوششون اومده بود. وقتی که مهدی جون کیک حسابی دست مالی کرد بعد شما با کادوی مهدی جون وکیک عکس گرفتی ...
16 تير 1393

جیرجیرک

عکس یه جیرجیرک قشنگ روی دمپایی عرشیا جون.البته عرشیا جون این دمپاییشو خیلی دوست داره دایی جونش براش خرید. عزیزم اینو خودت خواستی تا تو وبلاگت بذارم. ...
16 تير 1393

متن

پسرم: بدان که خدا عاشق است و عاشق تنها خداست: زمانی که نا امید می شوی خدا با تمام عظمتش عاشقانه منتظر این است که دوباره به رحمتش امیدوار شوی پسرم روزی که نوشته های مرا می خوانی نمی دانم چقدر با روزگار آشنا شده ایی نازنینم: اگر چیزی را خواستی و به آن نرسیدی بدان خدا بهترش را برایت در نظر گرفته خدایی که می شناسمش این چنین است وجودم: زندگی شیرین و زیباست اما دشواری هم دارد می خواهم تو سخت تر از دشواری ها باشی. ...
16 تير 1393

قایم می شی

سلام وروجکم،خوبی مامان هر موقع مامان از سر کار می یام تو می ری سریع قایم می شی تا من پیدات کنم تا پیدات نکنم بیرون نمی یای یه نمونه از عکساتو می ذارم اینجا پیدات کردم اومدی بیرون ...
16 تير 1393

پدر

تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست...... اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند و با وجود همه مشکلات، به تو لبخند بزند تا تو دلگرم شوی... که اگر بدانی چه کسی کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ "پدرت" را می پرستیدی... ...
16 تير 1393

بازم دریا

سلام ، سلامی، گلم سلامی خوبی عزیزم، شیطون بلا، یه مدته که خیلی شیطون تر از قبل شدی ، فوق العاده بازیگوش. شنبه که کلاس خلاقیت داشتی قرار شد بابایی ما رو ببره خیلی زودتر از ساعت کلاست می رسیدیم تصمیم گرفتیم ببریمت دریا بعد بریم شیطنت هات و نگاه کن     اینجا دیگه دمپایی تو در آوردی تا راحت تر بازی کنی قربون جای پاهات     ...
16 تير 1393

شعر

کنار آشیانه تو آشیانه می کنم                           فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای         و من برای زندگی تو را بهانه می کنم   پسرم عاشقانه دوستت دارم ...
4 تير 1393