عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

تنها بهونه زندگی مامان و بابا

تله کابین

سلام شیطون بلا- خوبی ماهم. پسرم تابستون 93 بود که به اتفاق مهمونامون که از کاشان اومدن تصمیم گرفتیم بریم تله کابین خیلی خوش گذشت .اینم از عکسات محو تماشایی گلم         این عکس ها مربوط می شه وقتی که با کابین رفتیم بالا اول می ترسیدی با این عکس بگیری شما و حدیثه جون(مهمون کاشانی) ...
7 آبان 1393

پارک

سلام. یه روز ازم خواستی ببرمت پارک . من هم بردم حسابی بازی کردی مخصوصا روی ون سرسره بادی بزرگ.   و دو باره بالارفتن از پله های سرسره   ...
7 آبان 1393

عمو باران

سلام آسمونی. تابستون 93 بود که به اتفاق امیر محمد (پسر عمو علیرضا) رفتیم پلاژ حسینی اونجا جشنواره ساحل سالم بود و عمو باران دوست خوب بچه ها آن را اجرا می کرد .عکس زیر عکس شما با عموباران هست. ...
7 آبان 1393

سنجاقک

سلام پسرم عزیز دل مامان خوبی  خیلی دیر اومدم به وبلاگت ببخشید گلم امروز می خوام کل عکس های کلاس سنجاقک(خلاقیت) رو می ری واست بذارم این کلاس و خیلی دوست داری همیشه لحظه شماری می کنی که زمان کلاست برسه در اینجا باید از خاله آرزو خاله سارا تشکر کنم  چون واقعا مربیان مهربون و دوست داشتنی هستند.اول تزئینات کلاس رو می ذارم     اینم از کارهای خودت که در کلاس انجام دادی گلم. نقاشی زیر داستانش اینه که چهار تا ماهی بودن دیگه از آب خسته شدن و می خواستن بیان بیرون خاله آرزو گفت به نظر شما اینا کجا برن بشیننبعد شما گفتی یکی تو قاب عکس ، یکی روی بطری آب ، یکی روی قالیچه ، یکی هم روی تابلو بعد باید این و نقاشی می ...
7 آبان 1393

پسرم

مهربان پسرم تو نهال کوچکی هستی که در باغچه زندگیم رشد می کنی همچو باغبانی به پایت زندگیم را می ریزم و در انتظار  شکوفه دادنت بی قرارم. تو قد می کشی و بزرگ می شوی و هر روز مستقل تر اما من شکسته تر و به تو محتاج تر. امروز تو در آغوش من جای می گیری و دور نیست فردایی که دستان نیازمند من در دستان تو جای گیرد. امروز تو برای بلندشدن و ایستادن نیاز به دستان من داری و فرداها من برای استوارماندن به بازوی تو نیاز خواهم داشت. امروز با هر خنده تو روح زندگی در کالبدم  دمیده می شود ولی آیا فردا اشک من دل جوان تو را کمی نرم خواهد کرد؟   ...
15 مهر 1393

کلاس خلاقیت

عرشیای عزیز از زمانی که کلاس خلاقیت رفتی خیلی کارهای جالب انجام دادی یه جلسه آرزو جون (خانم مربی)گل آورد و گفت هرچی دوست دارید درست کنید و شما گفتی من می خوام زرافه درست کنم ببین قبل از رنگ آمیزی بعد از رنگ آمیزی یه جلسه دیگه گفت 4 تا ماهی بودند از آب دریا خسته شدند و پریدند اومدن بیرون به نظر شما این 4 تا ماهی شما کجا ها رفتند؟ نقاشیش رو بکشید؟ شما گفتی یکی رفت روی کلاه نشست، یکی رفت روی بطری آب، یکی رفت روی فرش بچه، یکی هم رفت توی قاب عکس اینم از نقاشی هات کمک کردن آرزو جون به شما جلسه بعد استفاده از رنگ انگشتی و اشکال هندسی جلسه بعد کشیدن سایه و رنگی کردن آن ...
18 مرداد 1393

عینک بابایی

سلام ماهم، یه روز وقتی من و تو داشتیم می رفتیم خونه تو  توی ماشین عینک بابایی رو زدی و شیطونی می کردی   ...
16 مرداد 1393

عرشیا جون و کیان جون

سلام به رو ی ماهت، پسرم خیلی وقته می خواستم عکس تو و کیان جون(پسر دایی جون) رو تو وبلاگ بذارم اما اصلا موقعیت نمی شد آخه از بس که هردوتون شیطونید نمی موندید من یه عکس بگیرم تا این که یه روز اومدن خونه عزیز (چالوسی) و من خلاصه موفق شدم و اینجا هم خونه خودمون ...
16 مرداد 1393