عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

تنها بهونه زندگی مامان و بابا

شعر

پسر بابا قشنگه                  با زندگی یه رنگه شب که بابا تو حونه ست،  پسر بابا رو شونه ست با لا و پایین می ره، نفس اونو می گیره اما بابا می خنده، دور غم و می بنده اگر چه خیلی خسته اس، لباش مثال پسته اس دلش چه شاده شاده، خوشیش چقدر زیاده پدرو پسر تو ایرون ، با اون لبای خندان دست علی یارشون، خدا نگهدارشون.     ...
5 بهمن 1393

درست کردن نون محلی

سلام نانی مامان. این اسمو من برات گذاشتم خیلی دوست دارم تو عزیزمی عرشیا جون. هر موقع عزیز فاطمه نون محلی درست می کنه شما هم یه تیکه خمیر می گیری و مشغول می شی نون محلی که عزیز فاطمه درست می کنه خیلی عالیه واقعا دستشون درد نکنه و ان شا الله سالیان سال سالم و تندرست باشند . اینم از عکسای شما عزیز دلم در حال خمیر گرد کردن ...
5 بهمن 1393

بوریس BOORIS

سلام پسر م الهی که همیشه لبخند به لبت باشه و دلت شاد و سلامت باشی. یه روز به همراه بابایی و خاله فرشته و عمو حبیب و عزیز جون رفتیم نمک آبرود تله کابین سوار شدیم و بعد رفتیم نمایش بوریس شیر آبی رو دیدیم خیلی قشنگ بود اسم این شیر آبی که بوریس بود تمام حرکاتی که اون آقا می گفت انجام میداد آواز می خوند، نقاشی می کرد که نقاشی شو  می فروختند خلاصه حرکات ورزشی انجام می داد خیلی زیبا بود عکس تله کابین عکس بوریس ببین چقدر قشنگ ایستاده ولی تو می ترسیدی بری پیشش ...
5 بهمن 1393

عاشورا

سلام پسرم دهم محرم روز عاشورا یعنی روز به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و یارانش تصمیم گرفتیم بریم ییلاق بابایی اینا( کجور- نیمور) پسرم عزاداری امام حسین (ع) در مسجد نیمور خیلی باشکوه برگزار می شه من این عزاداری رو در مسجد نیمور خیلی دوست دارم . باهم رفتیم ولی برف بود و هوا سرد خوب یود. شما حسابی بازی کردی عکساتو ببین     عرشیا جون و بابایی   ...
5 بهمن 1393

ماه محرم

سلام پسر مامان خوبی گلم؟ در ماه محرم که شهادت امام حسین (ع) است در امام زاده عبدالوافی کلارآباد ماکت هایی از واقعه روز تاسوعا و عاشورا درست کردند خیلی جالب بود که یک روز به اتفاق عزیز فاطمه و عزیزچالوسی (مامان مامانی ، که شما بهش می گس عزیز چالوسی) با هم رفتیم اونجا خیلی ناراحت کننده بود با دیدن این تصاویر همه چیز برای ما تداعی می شد شما اول می ترسیدی بایستی عکس بگیری ببین قیافت تو عکس ها چه طوریه نازم؟ ...
5 بهمن 1393

کلاردشت

سلام عزیز مادر خوبی الهی مامان فدات بره ببخشید پسرم که چند ماهه نتونستم تو وبلاگت بیام یه روز به اتفاق پسرعمو ی مامان (آقا افراسیاب) و بابابزرگ ها و مامان بزرگ ها تصمیم گرفتیم بریم کلاردشت خیلی خوش گذشت به تو هم خیلی خیلی خوش گذشت واقعا لذت بردی . عکس زسر مربوط می شه به قسمتی که زنمو مامان(خدا رحمتش کنه) از این قسمت می رفت بالا و نون محلی درست می کرد ببین     اینجا هم یک قسمت دیگر از حیاطه ...
5 بهمن 1393

پا گشا کردن جواد جون به اتفاق خانمش

سلام . هفته پیش مهمونی داشتیم .پاگشا کردن جواد جون (خواهرزاده مامانی) به اتفاق خانمش حدودا 25 نفر مهمان داشتم . خواستم تزئیناتی که انجام شد رو تو این پست بذارم تا بمونه البته فرصت نشد از همه چیز عکس بگیرم یا خوب بگیرم.سفره مامانی کلا تزئیناتش به شکل رنگین کمون بود. ماهی رنگین کمونی ژله خربزه ای چند رنگ سالاد گل اینم میوه   ...
7 آبان 1393

سنگ انداختن

عرشیای من سلام پسری خوبی .هر موقع بابایی یا من می خواییم ماشین و گاز بزنیم شما سریع می پری پایین و سنگ می ندازی تو جوی یا رودخونه عاشق سنگ انداختنی سرانجام سنگ بیچاره ...
7 آبان 1393